روزنوشته های علی محمدکیخسروکیانی

دوست دارم خاطره های خودرا با شما به اشتراک بگذارم

روزنوشته های علی محمدکیخسروکیانی

دوست دارم خاطره های خودرا با شما به اشتراک بگذارم

آخرین نظرات

۲ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

سلامlaugh

امروز وقتی از خواب بی دار شدم متووجه پدرم رفته وبرای من با کره ی بادام زمینی  و شیره یک صبحانه ی خشمزه 

دو روسکرد ومن هم یک صبحانهی درجه یک وعالی خوردیم یعنی من فقت خوردم

بعد از صبحانه من رفتم سر درس هایم   من باید سی تا سووال در میا ور دهتا از درس آخر هدی یه ها و بیستا از از درس

مطالعات اجتماعی   ومن باید این هارا امروز میننوشتم    ونوشتم

اصرکه شد وقتی من از مسجد برگشتم به خانه کمکم کارهایمان کردیم لباس پوشیدیم وبا اوتوبوس رفتیم به خانه ی  مادربزرگ من چون ام شب آنجا مهمانی بود وهمه ی فامیل می آمدن خنه ی مادربزرگ من و قتیما رسیدیم انجا فقت دایی من وخاله ام بودند انجا وداشتیم وسایل هم اماده میکردیم وکمکم مهما نهای مادر بزرگم  کمکمداشتند می آمدند  ومن به همراه

مادرم رفتیم پایین واز ماشین پدرم  جوراب ها وشیره ها را آوردیم تابعد از شام آنهارا بفوروشموبعد باکمی از مهمان ها رفتبم بالا  وگذاشتیمشانیک گوشه   یکم بعد که گذشت  یکی ازدوستان من  به نام  صدرا آمد وباهم رفتیم توی اوتاق وبا گوشی اش یک بازی فوتبالی دو نفره انجام دادیم  مادودور بازی کردیم وهر دودورش هم  من بوردم تااینکه یکی دیگر از دوستای من به نام حسین بود ووقتیکه آن آمد  رفتیم وباگوشی صدرا از توی بازا حسین بازی ریخت  ورفتیم وچند از آن بازی ها را انجام دادیم  تاوقت شا موقه ی شام که شد  گو شیرا گذاشتیم ورفتیم سرسفره وچلوکباب خوردیم

بعد از شام یکم رفتیم تبلت بازی تا اینکه پدرمیخواست بابچه هابرود خانه ومادرم فردامیامد خانه ومنپدرم رازی کردم که بمانم وبچهها رفتند خانه

بعداز رفتن پدرم یک بازی آوردم وبازی کردیم یکم بعد از بازی کردن دیدم همه ساکت هستند ورفتم پیش مادرم وگگفتم چیزیشده وبعد مادرم گفت که عمو محمد بایک متوری تسادف کردند ودوتاشون مورده اند وآنیکی توی کما است

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۸ ، ۱۶:۳۵
علی محمد کیخسروکیانی

سلامlaugh

امروز وقتی از مسجد برگشتم به خانه  فهمیدم که ناهار الویه داریم و بعد مادرم گفت که جای نوشابه و نان سندویچی خالی است و بعد از پدرم اجازه گرفت که برویم و بخریم و من با دوچرخه ام رفتم و از نان آوران یک بسته نان سندویچی خریدم و بعد رفتم و از سوپر ماهان یک نوشابه زرد خریدم و بعد پولش را دادم و با دوچرخه برگشتم به خانه و وقتی که رسیدم دم در خانه و قتی می خواستم در را با کلید باز کنم فهمیدم که کلید را در سوپر ماهان جا گذاشته ام و خیلی هم ترسیدم و نگران شدم و در زدم و وقتی که پدرم آمد دم در وسایل را به او دادم و گفتم که کلید را سوپری جا گذاشته ام و میروم تا آن را بیاورم و پدرم به من گفت که نگران نباش کلید پیدا میشود و شاید توی راه افتاده است و بعد من رفتم و در راه خیلی نگران بودم و صلوات میفرستادم تا کلید پیدا شود و دعا های من بی نتیجه نبو د کلید را در سوپری جا گذاشته بودم و سریع کلید را گرفتم و با خیاتی راهت و با خوشحالی راهی خانه شدم و در راه چند بار خدا را شکر کردم و وقتی که به خانه رسیدم هلاک شدم چون چند بار یک مسیر کوهستانی را رفتم surprise

من وقتی آمدم خانه همه چیز آماده بود و من سریع لباسهایم را عوض کردم و آمدم سر سفره و در کناره خانواده یک ناهار خوشمزه و درجه یک با امکانات خیلی خوب خوردیمheart

بعد از ناهار من با مادرم هماهنگ کردم که ظهر با برادر کوچیکم یعنی مهدی بیدار بمانیم به خاطر این که برای فردا مدرسه زود بخوابیم wink

عصر من دوباره به مادرم گفتم که میروم مسجد و اگر مهدی پسر حجا آقا فیاض بود میمانم ولی اگه نبود زود میایم خانه و بعد یک املا از درس جدید نوشتم و بعد راهی مسجد شدم وقتی رسیدم به مسجد اتقاق های خوبی افتاد اول اینکه کمک به آقا روح اله موسوی کردم و صندلی ها را با کمک دوستانم مرتب کردم

دوم این است که توی یک روز هم اذان و هم یک مکبری کردم 

بعد از باشگاه رفتم در مغازه و چیزی که مدت ها بود که او را می خواستم بالاخره با اجازه از پدر و مادرم آن را خریدم و کمی از آن رانی را که طعم جدید داشت خوردم و بقی ه اش را گذاشتم و به خانه آوردم و کمی از آن را به بقیه افراد خانواده دادم و آن را باهم خوردیمcheeky 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۸ ، ۲۳:۰۲
علی محمد کیخسروکیانی